سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرزو در آرزو

سارا با قیافه ای در هم کنار مادرش روی نیمکت پارک نشسته بود و با حسرت به دختری که روی نیمکت روبرویی نگاه می کرد. صورت بزک کرده دختر به نظرش زیبا آمد. با خود گفت :چه می شد که من جای این دختر بودم یا حداقل ذره ای از زیبایی و قیافه او را داشتم؟

 

دختر زیر چشمی نگاهی به سارا انداخت. او حاضر بود تمام زندگیش را بدهد تا بتواند دوباره یک لحظه مثل سارا در کنار مادرش بشیند و مثل حالا از فرار پشیمان نباشد!!!