شکر گزاری
روشنایی چراغ های خیابان خوشامدگویی گرم سرمای
شبانه ای بود که داشت از راه میرسید
انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش
آشنا بود
پتوی پشمی سالویشن آرمی*دور شانه هایش
پیچیده شده و آرامش بخش بود .ویک جفت کفشی
که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بودند.
فکر کرد خدایا زندگی چقدر خوب است.
اندرو-یی.هانت