کشف ادموند

وقتی ادموند کمربند ایمنی اش را نمی بست ، دیگر اتومبیلش او را نصیحت نمی کرد . دستگاه رمز خوان اعلام کرد شماره شناسایی شخصی او، وجود ندارد . باز کننده اتوماتیک بالای در فروشگاه مواد غذایی ، در برابر او واکنش نشان نمی داد. 
ادموند آزرده از این تغییرات ، در آپارتمان خالی اش نشست و با بی میلی انگشت شستش را روی ستون متوفیات گذاشت. 
او گفت :« من لعنت شده ام .» 
پل تاکر


یک شب بارانی

در زیر باران ، جاده روستایی جورجیا درست دیده نمی شد. جودی که وانت دزدی را می راند ناگهان ترمز کرد و مسافری که روپوش سفید به تن داشت نفس نفس زنان سوار وانت شد :« اتومبیلم خراب شده!» 
«دکتری؟» 
«آره» 
جودی ، دیوانه جیانتکاری که تازه از آسایشگاه روانی فرار کرده بود پرسد؟« توی آسایشگاه کار میکنی؟» 
ویلیام ، قاتلی که تازه از زندان فرار کرده بود به دروغ گفت:« بله» 
( دولورس روپ)